چو ديگران بي نام و نشان نمي گرديم
كه بي نشاني ما خود بود نشانه ي ما
سيد شهاب موسوي فرزند سيد علي اكبر در بهمن ماه 1304 خورشيدي در آران در خانواده اي
ادب دوست پا به عرصه ي وجود گذاشت. تحصيلات ابتدايي را در همان دوران در مكتب خانه
هاي زادگاهش فرا گرفت. از كودكي ذوق و قريحه شاعري داشت. در نه سالگي نخستين شعر
خود را در ستايش استادش حضرت آيت ا… افتخار الاسلام دربندي(ره) سرود.
در آغاز جواني به منظور كسب معاش به تهران رفت و در يكي از بنگاه هاي خصوصي به شغل
حسابداري اشتغال ورزيد. با وجود همه گرفتاري هاي روزمره لحظه اي از توجه به شعر و
ادب غافل نماند و در چندين انجمن ادبي چون انجمن ادبي ايران: كلبة سعدي، تهران و
صائب شركت مي جست. از استاد محمد علي ناصح فنون شعر و رموز آن را آموخت. شاعر غزل
سراي ما با شاعران بزرگي مانند؛ اميري فيروزكوهي، مهرداد اوستا، اديب برومند، مشفق
كاشاني، دكتر سادات ناصري، محمد علي فتي، خليل ساماني و ذكايي بيضايي هم صحبت و هم
نشين بوده است و بعضي از آثار شاعري وي در نشريه باغ صائب وابسته به انجمن ادبي
صائب منتشر شده است. موسوي پس از پيروزي انقلاب اسلامي تهران را ترك گفت و به
زادگاه خود بازگشت. در كاشان اقدام به تأسيس انجمن ادبي پانزده خرداد كرد و تا
آخرين روزهاي زندگي مسووليت انجمن را عهده دار بود. در ضمن نسبت به احياي مجدد
انجمن ادبي آران و بيدگل كه سال ها به همت مرحوم حجت الاسلام علي تشكري و ديگران
اداره مي شد و دچار وقفه گرديده بود همت گماشت.
شاعران هم دوره موسوي او را «شاعري دل سوخته» ناميده اند. وي در طول حيات خويش فردي
بي آلايش و ساده زيست بود و از هر گونه تظاهر و ريا خودداري مي كرد و هرگز به دنبال
كسب نام و نشان و شهوت نبود.
چو ديگران بي نام و نشان نمي گرديم
كه بي نشاني ما خود بود نشانه ي ما
وي از شاعران صادق و پاك بود كه تجسمي از صفا و ايمان را در وادي عشق
و هجران آموخت و در اين وادی سراسر عمر زندگي را با سوز گذراند. او چون ستاره اي
درخشان در آسمان ادبيات كوير درخشيد و گاهي در سروده هاي خويش از درد و رنج هاي
زمانه شكوه مي نمايد.
ز بس نامردمي را در لباس مردمي ديدم
دگر از سايه ي خود هم به دل بيم زيان دارم
***
آشنا با هر كه گشتم بدتر از بيگانه بود
دوست خواندم هر كه را ديدم ز دشمن كم نبود
***
با هر كه آشنا شدم اين چند روز عمر
زد عاقبت به روي من آن بدسگال چنگ
شهاب موسوي سرانجام در نيمه دي ماه 1368 به ديدار معشوق شتافت و در صحن مطهر آستان
مقدس حضرت محمد هلال بن علي (ع) به خاك سپرده شد. شگفت آن كه ماده تاريخ فوتش را
قبلاً پيش بيني كرده و ده روز قبل از مرگش چنين مي سرايد:
نيست در دنيا اگر ما را توانايي چه غم
راه عقبي را به پاي ناتواني مي رويم
كار ما با شور بختي ها ترش رويي نبود
از جهان تلخ با شيرين زباني مي رويم
از تهي دستي نمي ناليم كز اين پرتگاه
با سبك باري به شهر شادماني مي رويم
گر بماند باقيات الصالحات از ما نشان
مي رويم اما به راه زندگاني مي رويم
موسوي تاريخ فوت خود به شمسي زد رقم «ما به اميد خدا از
دار فاني مي رويم»
1368
نمونه اي از غزليات:
سوختم در آتش حسرت سراپا سوختم
همچو شمعي بر مزار آروزها سوختم
شاهد شادي به رويم نوش خندي هم نزد
آن قدر با سوز محنت ساختم تا سوختم
در حريم شمع گر پروانه از شوق وصال
سوخت، من در گوشه اي تنهاي تنها سوختم
از غم تنهايي و از درد بي درمان دل
بس كشيدم از جگر آه شرر زا سوختم
لحظه اي بر حال زار من دل ياران نسوخت
من به پاي اين و آن يك عمر اما سوختم
دوستان مشكل گشا بودند و از تدبيرشان
مشكلي از من نشد حل، زين معمّا سوختم
«موسوي» ديگر به عقبايم نسوزاند كسي
آن چه مي بايد بسوزم خود به دنيا سوختم
******
آتش جان مرا اي شمع از پروانه پرس
رنج سرگردانيم از طاير بي لانه پرس
از پريشان حاليم خواهي به زلف خود نگر
شرح اين آشفتگي ها مو به مو از شانه پرس
از ديارم، چرخ دور افكند و تنهايم گذارد
محنت تنهاييم از جغد در ويرانه پرس
دوش بر درد دلم تا صبح مینا مي گريست
باورت گر نيست از دردي كش ميخانه پرس
هر كه لاف دوستي زد «موسوي» خصم تو بود
عاقلا اين يك سخن را از من ديوانه پرس
منبع :
1ـ ديوان سيد شهاب موسوي، گردآوري، موسوي، سيد علي اصغر، انتشارات محتشم، چاپ اول،
كاشان، 1379.
2ـ سخنوران نامي معاصر ايران «ج 5»، سيد محمد رضا برقعی، نشر خرم، چاپ اول، قم،
1373
دیدگاهتان را بنویسید