صباحي در رثاي حضرت اباعبد الله الحسين (ع) ،
تركيب بندي به تقليد از محتشم كاشاني سروده كه از استادي وي در اين زمينه حكايت مي
كند و بر تمام تركيب بند هايي كه بعد از محتشم ساخته شده ، مزيت و برتري دارد . . .
حاج سليمان صباحي بيدگلي از شاعران سده دواز دهم و اوايل سده ي سيزدهم هجري است كه
در ( آران و بيدگل) ديده به جها ن گشود. وي از سخنوران صاحب نام دوره ي بازگشت است
كه در سروده هايش «صباحي» تخلص مي كرد. صباحي در كودكي پدر خود را از دست داد و
مادرش مسئوليت تربيت و آموزش وي را عهده دار بود.
تحصيلات مقدماتي را در زادگاه خود فرا گرفت. در دوره ي جواني بر زبان عرب و علوم
ادبي و احاديث و اخبار و نجوم و رياضي وقوف كامل يافت . وسعت اطلاعات ايشان در اين
علوم در اشعاري كه در آتشكده ي آذر از وي در آن دوران ضبط شده است، دقيقا نمايان مي
باشد. صباحي از طريق زراعت و كشاورزي امرار معاش مي كرد و از عوايد آن ثروت و
استطاعتي يافت كه توفيق زيارت بيت الله الحرام را نصيب وي گردانيد.
صباحي با امرا ي زنديه از جمله محمد جعفر خان زند و علي مراد خان زند و آقا سليم
آراني ارتباط داشته و آنان را مدح كرده است. بعد از زنديان ستايشگر آغا محمد خان
قاجار ، فتحعلي شاه ، عبد الرزاق كاشاني ، استاد و ممدوح ملك الشعرا فتحعلي خان صبا
ي كاشاني نيز بوده است .
سبك شعري صباحي شيوه شاعران عراقي است و با هاتف اصفهاني، شهاب ترشيزي و آذر بيگدلي
معاصر و معاشر بوده است. قصايد وي داراي طرز خاص و در غزلياتش لطف و سوز و سادگي
مخصوص ديده مي شود. ديوانش شامل قصايد ، غزليات ، رباعيات ، مراثي و تركيب بند است.
او در مرثيه سرايي بسيار مهارت دارد. صباحي در رثاي حضرت اباعبد الله الحسين (ع) ،
تركيب بندي به تقليد از محتشم كاشاني سروده كه از استادي وي در اين زمينه حكايت مي
كند و بر تمام تركيب بند هايي كه بعد از محتشم ساخته شده ، مزيت و برتري دارد.
سرانجام صباحي به سال 1207 ه.ق در محل زندگي خويش دار فاني را وداع گفت و در
گورستان عمومي امام زاده حسين (ع) به خاك سپرده شد.
اينك تركيب بند وي در رثاي حضرت اباعبد الله الحسين (ع) ؛
افتاد شامگه به کنار افق نگون/ خور، چون سر بریده ازین تشت واژگون
افکند چرخ، مغفر زرین و از شفق/ در خون کشید دامن خفتان نیلگون
اجزای روزگار ز بس دید ،انقلاب / گردید چرخ، بی حرکت، خاک، بی سکون
کند امهات اربعه ز آبای سبعه دل/ گفتی خلل فتاد به ترکیب کاف و نون
آماده قیامت موعود، هر کسی / کایزد وفا به وعده مگر می کند کنون!
گفتم محرم است و نمود از شفق هلال/ چون ناخنی که غمزده آلایدش به خون
یا گوشواره ای که سپهرش ز گوش عرش / هر ساله در عزای شه دین کند برون
یا ساغری است پیش لب آورده آفتاب/ بر یاد شاه تشنه لبان کرده سرنگون
جان امیر بدر و روان شه حنین/ سالار سروران سر ازتن جدا، حسین
افتاد رایت صف پیکار کربلا/ لب تشنه صید وادی خونخوار کربلا
آن روز، روز آل نبی تیره شد که تافت / چون مهر، از سنان سر سردار کربلا
پژمرده غنچه لب گلگونش از عطش / وز خونش آب خورده خس و خار کربلا
لخت جگر، نواله طفلان بی پدر / وز آب دیده شربت بیمار کربلا
ماتم فکند رحل اقامت ، دمی که خاست / بانگ رحیل قافله سالار کربلا
شد کار این جهان ز وی آشفته تا دگر / در کار آن جهان چه کند کار کربلا
گویم چه گذشت سرگذشت شهیدان که دست چرخ / از خون نوشته بر در و دیوار کربلا
افسانه ای که کس نتواند شنیدنش / یا رب بر اهل بیت چه آمد ز دیدنش؟
چون شد بساط آل نبی از زمانه طی / آمد بهار گلشن دین را زمان دی
یثرب به باد رفت، به تعمیر خاک شام / بطحا خراب شد ، به تمنای ملک ری
سر گشته بانوان حرم گرد شاه دین / چون دختران نعش به پیرامن جدی
نه مانده غیر او، کسی از یاوران قوم / نه زنده غیر او کسی از همرهان حی
آمد به سوی مقتل و بر هر که می گذشت / می شست ز آب دیده غبار از عذار وی
بنهاد رو، به روی برادر، که یا اخا / در بر کشید تنگ پسر را که یا بنی!
غمگین مباش، آمدمت اینک از قفا/ دل، شاد دار، می رسمت این زمان ز پی
آمد به سوی معرکه آنگه زبان گشاد / گفت این حدیث و خون دل از آسمان گشاد:
منسوخ شد مگر به جهان ملت نبی؟/ یا در جهان نماند کس ازامت نبی؟
ما را کشند و یاد کنند از نبی، مگر / از امت نبی نبود عترت نبی؟
حق نبی چگونه فراموش شد چنین؟/ نگذشته است آن قدر از رحلت نبی
اینک به خون آل نبی رنگ کرده اند/ دستی که بود در گرو بیعت نبی
یارب تو آگهی که رعایت کسی نکرد / در حق اهل بیت نبی، حرمت نبی
این ظلم را جواب چه گویند روز حشر؟/ بر کوفیان تمام بود حجت نبی
ما را چو نیست دست مکافات، داد ما/ گیرد ز خصم،حکم حق و غیرت نبی
بس گفت این حدیث و جوابش کسی نداد / لب تشنه غرق خون شد و آبش کسی نداد
چون تشنگی عنان ز کف شاه دین گرفت / از پشت زین قرار به روی زمین گرفت
پس بیحیایی آه – که دستش بریده باد- / از دست داد دین و سر ازشاه دین گرفت
داغ شهادت علی ایام تازه کرد / از نو جهان عزای رسول امین گرفت
بر تشت، مجتبی جگر پاره پاره ریخت / پهلوی حمزه چاک ز مضراب کین گرفت
هم پای پیل ، خاک حرم را به باد داد / هم اهرمن ز دست سلیمان نگین گرفت
از خاک ، خون ناحق یحیی گرفت جوش / عیسی ز دار، راه سپهر برین گرفت
گشتند انبیا همه گریان و بوالبشر / بر چشم تر، ز شرم نبی آستین گرفت
کردند پس به نیزه سری را که آفتاب / از شرم او نهفت رخ زرد در نقاب
شد بر سر سنان چون سر شاه تاجدار / افکند آسمان به زمین تاج زرنگار
افلاک را ز سیلی غم، شد کبود روی / آفاق را ز اشک شفق، سرخ شد کنار
از خیمه ها ز آتش بیداد خصم رفت/ چون از درون خیمگیان بر فلک شرار
عریان تن حسین و به تاراج داد چرخ / پیراهنی که فاطمه اش رِشت، پود و تار
نگرفت غیر بند گران دست او کسی / آن ناتوان کز آل عبا ماند یادگار
رُخها به خون خضاب، عروسان اهل بیت / گشتند بی جهاز ، به جمّازه ها سوار
آن یک شکسته خار اسیریش ، در جگر / وین یک نشسته گرد یتیمیش بر عذار
کردند رو به کوفه پس آنگه ز خیمه گاه / وین خیمه کبود ، شد از آهشان سیاه
چون راهشان به معرکه کربلا فتاد / گردون به فکر سوزش روز جزا فتاد
اجزای چرخ منتظم از یکدگر گسیخت / اعضای خاک متصل از هم جدا فتاد
تابان به نیزه رفت سر سروران ز پیش / جمازه های پردگیان از قفا فتاد
از تندباد حادثه دیدند هر طرف / سروی به سر درآمد و نخلی ز پا فتاد
مانده به هرطرف نگران چشم حسرتی / در جستجوی کشته خود تا کجا فتاد
ناگه نگاه پردگی حجله بتول / بر پاره تن علی مرتضی فتاد
بیخود ، کشید ناله هذا اخی چنان / کز ناله اش بر گنبد گردون صدا فتاد
پس کرد رو به یثرب و از دل کشید آه / نالان به گریه گفت ببین یا محمداه:
این رفته سر به نیزه اعدا، حسین توست / وین مانده بر زمین تن تنها، حسین توست
آین آهوی حرم که تن پاره پاره اش / در خون کشیده دامن صحرا، حسین توست
این پرگشاده مرغ همایون به سوی خلد / کش پر زتیر، رسته بر اعضا ، حسین توست
این سربریده از ستم زال روزگار / کز یاد برده ماتم یحیی، حسین توست
این مهر منکسف که غبار مصیبتش / تاریک کرده چشم مسیحا، حسین توست
این ماه منخسف که برو، ز اشک اهل بیت / گویی گسسته عقد ثریا، حسین توست
این لاله گون عمامه که در خلد بهر او / معجر کبود ساخته زهرا، حسین توست
اندک چو کرد دل تهی از شکوه با رسول / گیسو گشود و دید سوی مرقد بتول:
کای بانوی بهشت، بیا حال ما ببین / ما را به صد هزار بلا مبتلا ببین
در انتظار وعده محشر چه مانده ای؟/ بگذر به ما و شور قیامت به پا ببین
بنگر به حال زار جوانان هاشمی / مردانشان شهید و زنان در عزا ببین
آن گلبنی که از دم روح الامین شکفت / خشک از سموم بادیه ی کربلا ببین
آن سینه ای که مخزن علم رسول بود / از شست کین نشانه تیر جفا ببین
آن گردنی که داشت حمایل ز دست تو / چون بسملش بریده ی تیغ جفا ببین
با این جفا نیند پشیمان ، وفا نگر / با این خطا زنند دم از دین، حیا ببین
لختی چو داد شرح غم دل به مادرش / آورد رو به پیکر پاک برادرش :
کای جان پاک ، بی تو مرا جان به تن دریغ / از تیغ ظلم، کشته تو و زنده من دریغ
عریان چراست این تن بی سر، مگر بُوَد / بر کشتگان آل پیمبر کفن دریغ؟
شیر خدا به خواب خوش و کرده گرگ چرخ / رنگین به خون یوسف من پیرهن دریغ
خشک از سموم حادثه گلزار اهل بیت / خرم ز سبزه دامن ربع و دمن دریغ
آل نبی غریب و به دست ستم اسیر / آل زیاد کامروا در وطن دریغ
کرد آفتاب یثرب و بطحا غروب و تافت / شعری ز شام باز و سهیل از یمن دریغ
غلطان ز تیغ ظلم، سلیمان به خاک و خون / وز خون او حنا به کف اهرمن دریغ
گفتم ز صد یکی به تو حالِ دلِ خراب / تا حشر مانَد بر دل من حسرت جواب
چون بی کسان آل نبی دربدر شدند / در شهر کوفه ناله کنان نوحه گر شدند
سرهای سروران همه بر نیزه و سنان / در پیش روی اهل حرم جلوه گر شدند
از ناله های پردگیان ، ساکنان شهر / جمع از پی نظاره به هر رهگذر شدند
بی شرم امتی که نترسیده از خدا/ بر عترت پیمبر خود پرده در شدند
ز اندیشه نظاره ی بیگانه، پرده پوش / از پاره معجری به سر یکدگر شدند
دست از جفا نداشته بر زخم اهل بیت / هر دم نمک فشان به جفای دگر شدند
خود بانی مخالفت و آل مصطفی / در پیش تیر طعنه ی ایشان سپر شدند
چندی به کوفه داشت فلک ،تلخکامشان / آنگه ز کوفه برد به خواری به شامشان
شد تازه چون مصیبتشان از ورود شام / از شهر شام خاست عیان رستخیز عام
ناکرده فرق آل نبی را ز مشرکان / افتاده اهل شهر در اندیشه های خام
داد این نشان به پردگیی، کاین مرا کنیز / کرد آن طمع به تاجوری، کاین مرا
غلام
گفت این به طعنه کاین اسرا را وطن چه شهر؟ / گفت آن به خنده سید این قوم را چه نام؟
دادند بر یزید چو عرض سر سران / پرسید ازین میانه حسین علی کدام؟
بردند پیش او سر سالار دهر را / می زد به چوب بر لبش و می کشید جام
گفتا یکی ز محفلیان شرمی ای یزید / می زد همیشه بوسه برین لب، شه انام
کفری چنین و لاف مسلمانی ای یزید؟!!!!/ ننگش ز تو یهودی و نصرانی ای یزید
ترسم دمی که پرسش این ماجرا شود / دامان رحمت از کف مردم رها شود
ترسم که در شفاعت امت به روز حشر / خاموش ازین گناه، لب انبیا شود
ترسم کزین جفا نتواند جفاکشی / در معرض شکایت اهل جفا شود
آه از دمی که سرور لب تشنگان حسین / سرگرم شکوه با سر از تن جدا شود
فریاد ازان زمان که ز بیداد کوفیان / هنگام دادخواهی خیرالنسا شود
باشد که را ز داور محشر امید عفو / چون دادخواه، شافع روز جزا شود
مشکل که تر شود لبی از بحر مغفرت / گرنه شفیع، تشنه لب کربلا شود
کی باشد اینکه گرم شود گیر و دار حشر؟ / تا داد اهل بیت دهد کردگار حشر
یارب بنای عالم ازین پس خراب باد / افلاک را درنگ و زمین را شتاب باد
تا روز دادخواهی آل نبی شود / از پیش چشم، مرتفع این نه حجاب باد
آلوده شد جهان همه از لوث این گناه / دامان خاک، شسته ز طوفان آب باد
برکام اهل بیت نگشتند یک زمان / در مهد چرخ، چشم کواکب به خواب باد
لب تشنه شد شهید، جگر گوشه ی رسول / هرجا که چشمه ایست ، به عالم سراب باد
از نوک نیزه تافت سر آفتاب دین / در پرده ی کسوف، نهان آفتاب باد
آنکو دلش به حسرت آل نبی نسوخت / مرغ دلش بر آتش حسرت کباب باد
در موقف حساب، صباحی چو پا نهاد / جایش به سایه ی عَلَم بوتراب باد
کامیدوار نیست به نیروی طاعتی / دارد ز اهل بیت، امید شفاعتی
منابع و مآخذ
1- فرهنگ ادبیات جهان (ج 4)؛ دکتر حسن خزائل ، نشر کلبه ، چاپ اول ، تهران ، 1384 .
2- دانشنامه شعر عاشورایی ؛ مرضیه محمدزاده ، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و
ارشاد اسلامی ، چاپ اول ، تهران ، 1383 .
3- لغت نامه دهخدا (ج 6) ؛ علی اکبر دهخدا ، موسسه چاپ و انتشارات دانشگاه تهران ،
چاپ دوم ، تهران ، 1377 .
4- عاشورا سرایی در ادب فارسی ؛ سید احمد حسینی کازرونی ، نشر ارمغان ، چاپ اول ،
تهران ، 1383 .
علی محمد سلطان محمدی آرانی
دیدگاهتان را بنویسید